آمدی باز ، چه چیز دگر از ما ببری ؟
ما که قبلن به تو دادیم دلی تا ببری
بردی و هیچ نگفتی به من ساده ی خام
قصد داری که دلم را به تماشا ببری !
دیگرم هیچ نمانده که به دردت بخورد
جل پلاسی که نیرزد ، توی دارا ببری
بسته بودیم دلی کندی و بردی به کجا؟
نکند امده ای دست و سر و پا ببری
مثل سمساری و اسقاطی بنجل خرشهر
تن مستعمل ما را ، همه یکجا ببری
جسم بی دل تن مرده ست همان بهترکه
همه اجزای من مرده ی تنها ببری
ببری یا نبری ، هیچ نگویم چه کنی
تو خودت فکر کن اینک نبری یا ببری؟
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
استاد ناصر میرچی
این روزانی طالقانی یانی دستانی داستان
جوز و رنگ و بوی سیاه
برچسب : شعر باز آمدی,شعر باز آمدی ای جان من,شعر باز آمدی ای آشنا, نویسنده : 7darji1 بازدید : 240